طرف نه گذاشت نه برداشت و با تبختر و تفرعن تمام به خبرنگاراني كه عينهو غلامان زرخريدش به گردش نشسته بودند گفت: «خبرهاي كوتاه را با فرقون بريزيد تو صفحه». اين فاجعهآميزترين نظرگاه و تمثيل ژورناليستي- البته از نگاه او بهمنزله گريز از روشنفكربازيهاي مرسوم- بود كه در 4دهه روزنامهنگاريام شنيده بودم. لبهايم همان جا از عصبيتي تمامناشدني تبخال زد و خفهخون گرفتم. آنجا در حال غرقه به خون خود و جنون خود، تازه داشتم با مدل جديدي از ژورناليسمفارسي دولتي كار ميكردم.
فرقون تبديل به پيمانه روزنامهنگاري جگردار ايراني شده بود و تمام كرك و پرم ريخته بود. يك لحظه ياد مدير قديمي روزنامه مستقر در توپخانه افتادم كه گاه از ايوان دفتر مديريتياش به پاركينگ اتول بچهها نظر ميكرد و اگر سال به سال ماشينهايشان را تبديل به احسن نميكردند شايد همانجا، نمي بر چشمانش مينشست و ميفهميد كه بچههاي روزنامه امسال را زير بار گراني و بيپشتوانگي، زاييدهاند! اما اگر ژيانها تبديل به پيكان و پيكانها تبديل به بيام وي 2002 و بيامويها تبديل به فيات مدل 76 شده بود با حالتي از سرور و فرح به اتاقش بازميگشت و ميفهميد كه خانواده بزرگ روزنامهنگارياش، دستشان به دهنشان ميرسد.
سالها بعد از مرگ او بود كه مدل جديدي از نسل مديران روزنامهها به ميدان آمد كه از روزنامهنگاري آنقدر ميفهميد كه مرد گاريچي از قيمت يونجه خبر داشت و من از تكنولوژي ساختوساز آدم مصنوعي. هنوز كه چندسالي از آن تشبيهات ملانصرالديني گذشته است مدل خبررساني فرقوني، بر تحريريههاي بسياري در اين مرز و بوم حكم ميراند و آنارشيسم غريبي، دل مخاطب سرگردان را زده است. ديگر اين چشم به آن چشم اعتماد ندارد.
2- همشهري اگر هم مدير فرقوني در روزگاران گذشته داشت، در عوض به ساختار حرفهاياش از لحاظ سازماني و اداري ميباليد. گاه وقتي اهالي تحريريههاي خاموش و فقيرانه- كه قلم به دستانش 3ماه به 3ماه حقوقشان دير شده است- هاج و واج از وجود استخر و جكوزي و باشگاه ورزشي و آرايشگر اختصاصي و رستوراني با 3غذاي انتخابي و كارت هديههاي راه به راهي در اين رسانه متمول ازمن ميپرسند، سرم را جوري مياندازم پايين كه انگار گناه كبيرهاي مرتكب شدهام يا بايد سريعتر بروم پيش كريمپور شيرازي و خودم را در محبس آتش بزنم. با آنكه قبول دارم كه هنوز شرايط بدوي روزنامههاي «اقدام» و «قانون» و «حبلالمتين» در سنههاي دور و دير، بر اين رسانههاي حسرت به دل بخش خصوصي اكنوني حكمفرماست اما خب من كه مسبب اين وضع نيستم. شايد اگر طفلي ميرزاده عشقي و كريمپور شيرازي هم در اين دوران روزنامهنگاري ميكردند از اين حرفهگرايي مطلوب سازماني و رفاهي در همشهري، مسرور ميشدند. گاه به قول روزنامهنگار قديمي«شايد لازم باشد آدمي براي چند صباحي گربهاي لم داده بر تختخواب خز باشد تا شير خسته آرمانگراي در زنجير»! حالم از اين تشبيهاش هميشه به هم ميخورد.
3- همشهري اهل تكانههاي عظيم نيست. گيرم زلزلههاي كوچك تابع رخدادهاي سياسي نيز گاه بر مجموعه اين رسانه، تنهاي درشت زده است و بدنه نيروهايش زير پناهگاههاي خيالي، سر به صبوري خم كردهاند كه طوفان بگذرد و آرامش دوباره از راه برسد اما داستان ماندگاري يك رسانه حرفهاي نبايد تابع اين باشد كه با هر تغيير و تحول مدل اتوبوسي و قطاري و مينيبوسي، بدنه در بيتأميني و بيپناهي غرقه شود البته برعكساش هم صادق است. فربهكردن وحشتناك سازمان در تمام اين نقل و انتقالات سالها، خود به تركيدگي مزمن ميانجامد يا اشباعشدگي از نوع دلزدگي و علافي.
با اين همه شايد- يا بايد- بهتر باشد كه براي تعالي بدنه، پيوستگي عميق در محتوامحوري را پيشه گرفت و اعتماد از دسترفته بدنه جامعه در اين سالها نسبت به كليت رسانههاي ايراني را بازسازي كرد. شايد- يا بايد- دورخيز رؤيايي همشهري ميتواند به سوي رسانه مليشدن باشد (ملي به مفهوم برداشت قديمي و پاكيزهاش)؛ رسانهاي بهعنوان ملتجاء شهروندان بيپناه و باپناه و البته همچنان شيك و داراي زيباييشناسي دلبرانه و صدالبته به دور از چركبازيهاي مرسوم رسانههاي جيغ سياسي كه هميشه سعي كرده خود را از آن، منزه نگه دارد و در پايان، صدالبته آيندهبين و آيندهپژوه.
نظر شما